ماجرای سربازی رفتن خانومها (فقط خنده...)
داستانی طنز از سربازی رفتن خانم ها
طنز align=baseline
src="http://rozup.ir/up/koolak91/011425520023552251254.png">
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازهها (بجای واژه سرباز برای
خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن
داشتن غیبت میکردن
ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام
سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم
بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از
خواب بیدار میشی چه ناز میشی...
صبحانه:
وا... آقای فرمانده،
عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچهها، من این نون رو نمیتونم
بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید
پنیر کاله بخورم
بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده
ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو
بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه
...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه
اونجا ...
ناهار
این چیه؟ شوره
برای دیدن ادامه ی متن به ادامه ی مطلب بروید...
نظر فراموش نشه...