یزید روزی با خواصّ اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت ، به اندازه ی دو روز یا سه روز از شهر شام به سمت وادی شام بیرون رفت ، ناگاه آهویی ظاهر شد،یزید(لعنة الله علیه) به اصحابش گفت :خودم میخوام به تنهایی در صید این آهو اقدام کنم کسی با من نیاید، آنگاه سوار بر اسب شد و آهویی دنبال می کرد ، آهو او را از این وادی به وادی دیگر برد،نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری از او نیافتند.
برای خواندن ادامه ی مطلب (حقیقت هلاکت یزید - سرانجام یزید (لعنة الله علیه) چه شد؟) به ادامه ی مطلب بروید...
میگوید : در آن صحرا تشنگی سختی بر او غلبه کرد ، به صحرا نشینی برخورد کرد که از چاه آب میکشید، مقداری آب به او داد ولی رفتار ملوکانه به او نداشت ، یعنی آن مرد اعرابی تعظیم و سلامی که به پادشاهان و امراء می کنند، این مرد اعرابی به او نداشت.
یزید گفت:اگر من را بشناسی که من کیستم بیشتر مرا احترام میکنی !
آن اعرابی گفت: ای برادر عرب تو کیستی ؟
گفت: من امیرالمومنین یزید (که لعنت خدا بر او باد) پسر معاویه (لعنة الله علیه) هستم.
اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو کشنده ی حسین ین علی ( علیه السلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمناک شد و شمشیر یزید را گرفت و بر سر یزید (لعنة الله علیه) زد ، شمشیر بر سر اسب رسید ، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید(لعنة الله علیه) از پشت اسب آویزان شد،اسب سرعت می گرفت و یزید ( لعنة الله علیه) را بر زمین می کشید ، آن قد راو را بر زمین کشید که پاره پاره شد ، اصحاب یزید در پی او آمدند اثری از یزید ( لعنة الله علیه) ندیدند ، مگر اینکه به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید(لعنة الله علیه) روی رکاب آویزان بود آن را دیدند ، با تأسف و اندوه به شهر شام برگشتند!!(1)
بر گرفته از کتاب "متن کامل و ترجمه ی لهوف سید ابن طاووس" عباس عزیزی ، ص 295
پ.ن (1):مقتل مفید(ره)،ص 202
اللهم العن اول ظالمٍ ظَلَمَ حَقَّ محمدٍ و آلِ محمد
اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم